loading...

واحه ای در لحظه...

بازدید : 186
چهارشنبه 20 اسفند 1398 زمان : 23:26
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

واحه ای در لحظه...

امروز روز بدی بود از لحظه‌‌‌ای که اون تلفن کذایی ازخواب بیدارمون کرد و تا الان و از روزهای آینده مطمن نیستم.خوب بودن یا بد بودن آدمهای اطرافم این روزها پر از ابهام حس میکنم هر لحظه بازم قرار خبر مرگ‌یکی بهمون بدن.خدایا مرگ چقدر میتونه به آدم نزدیک باشه.دلم میخواد برم یه جای دور .فکر کردن به اینکه این وضعیت چقدر دیگه میتونه ادامه داشته باشه و من چقدر میتونم تحملش کنم واقعا وحشتناک برام.

بدترین قسمت همه این بیماری نگرانی برای بقیه مردم.نمیتونم به این فکر نکنم که چند خانواده قراره عزیزش رو به خاطر بی کفایتی و عدم‌مسئولیت پذیری مقامات کشوری از دست بدن.قرار چند نفر به خاطر ضعفهایی که این همه سال پوشیده بوده و الان داره خودش نشون میده بمیره.قراره جی سر این مردم بیاد؟!درسته خود مردم هن تا اینجا تقصیراتی داشتن اما این نمیتونه ضعف مدیریتی این همه سال بپوشونه.

سال به سال

هر سال

یک سینِ ساده

از سفره‌ی هفت سینِ ما کم می‌شود،

چرا....؟

رویا می‌پرسد.

رویا دخترِ یکی از کارگران همین خطِ واحد است.

سال به سال

هر سال

هزار مشقِ دشوار

بر شبِ تکلیف و ترانه‌ی ما تحمیل می‌شود.

چرا....؟

چرا نمی‌گذارند کسی

در امتحانِ آسانِ نان و سرپناه قبول شود؟

امید می‌پرسد.

امید فرزند یکی از کارگرانِ نیشکر تلخاب است.

.

.

سید علی صالحی

پ.ن.هر سال یه سین از سفره هفت سین ما داره کم‌میشه؛سینِ امسال سلامتی.

چیزی که هر سالی که سفره‌ها کوچیکتر می‌شد همه میگفتن حداقل سلامتی داریم.الان چی...؟

بازدید : 197
شنبه 16 اسفند 1398 زمان : 1:26
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

واحه ای در لحظه...

وضعیت سختیه،همه انگار به نوعی گیر کردیم توی یه چرخه بدون پایان؛از فروردین بگیر که همه چی شروع شد و آبان به اوج خودش رسید یا شاید الانم به اوجش رسیده؟!اوج این همه آزار روانی کجاست؟! کجا تموم میشه؟! امروز یکی از بدترین روزها بود؛هر دفعه که تلفن یکی توی خونه زنگ خورد حس کردم یک نفر مرده و هر لحظه حس کردم بغض کردم چند دفعه به مامانم‌گفتم دلم میخواد بزنم زیر گریه و هر دفعه با نگرانی‌نگاهم‌کرد مثل چند روزی که منم از نگرانی برای اون خوابم نبرد.تمام دیشب چشم روی هم نذاشتم،بابام هم بیدار بود چون یک ساعت یبار بیدار می‌شد و حال مامانم میپرسید اونم نگرانش بود.نمیدونم این وضعیت چقدر قراره طول بکشه اما واقعا آزار دهنده است؛حداقل برای من هست .در طول روز کتاب میخونم،پادکست گوش میدم،فیلم‌میبینم،با بقیه حرف میزنم،گاهی میرقصم و آهنگ گوش میدم ،برای بچه‌های کلاس توی کانال فیلم میذارم و فیلم درست میکنم اما همه اینها انگار کافی نیست برای داشتن آرامش و یه خیال راحت.

زیباترین دریا را هنوز نپیموده‌اند

زیباترین کودک هنوز بزرگ نشده

زیباترین روزهایمان را هنوز ندیده‌ایم

و زیباترین واژه‌ها را هنوز برایت نگفته‌ام ...

ناظم حکمت

بازدید : 210
شنبه 16 اسفند 1398 زمان : 1:26
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

واحه ای در لحظه...

سلام آقای وزیر ارتباطات ده روز است که برای مصالح نظام کشور را از وجود اینترنت محروم کرده اید.آقای وزیر من یک معلم هستم،معلم کلاس اول و اینترنت یکی از ابزار اصلی کار من برای ارتباط با والدین شاگرانم است؛اما در ده روز گذشته به علت همان مصالحی که فقط شما از آنها اطلاع دارید ارتباط من با آنها قطع شده است.ده روز است که کیفیت کار من پایین آمده و توان من به تنهایی برای جبران این کمبود کافی نبوده است.آقای وزیر کمترین حق یک والدین آگاهی از نحوه آموزش فرزندش در مدرسه است و شما آن کمترین حق را از آنها گرفته اید،به بهانه مصالح نظام.آقای وزیر گناه آن شاگردی که از راه دور به مدرسه می‌آید و حالا با گرانی بنزین و گرانی کرایه‌های توان پرداخت پول سرویس را ندارد چیست؟گناه من معلم چیست که برای به روز کردن کارم از اینترنت استفاده میکنم ؟مصالح چه کسی با وجود اینترنت به خطر افتاده؟شما ؟یا مردم؟همین مردمی‌که در همین ده روز میلیاردها تومن ضرر کرده اند و طبق روال معمول کشور،کسی پاسخ گو نیست.آقای وزیر مصالح کشور چه کسانی هستند؟آقا زاده‌ها؟یا همین شاگردهای معمولی من؟آقای وزیر همین شاگردهای معمولی من هستند که آینده این کشور را خواهند ساخت،همین شاگردهای معمولی که در مدرسه کمترین امکانات را دارند و شما همان‌ها را نیز از ایشان گرفته اید چون مصالح نظام در خطر بوده است!آقای وزیر دفعه بعد که خواستید به مصالح کشور فکر کنید به شاگردهای معمولی من نیز فکر کنید.

بازدید : 437
شنبه 16 اسفند 1398 زمان : 1:26
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

واحه ای در لحظه...

یه مطلب از اُشو خوندم که گفته بود ما آدمها بدبختیهامون جار میزنیم ولی وقتی خوشحالیم اون از همه پنهان میکنیم(حالا دقیقا این جمله اش نبود)؛چند روز دارم بهش فکر می‌کنم به اینکه من کدوم کار انجام میدم.من به اندازه کافی از هردو با دوستام و کسایی که حس نزدیکی بهشون دارم حرف میزنم ولی وقت نوشتن بیشتر ازحسهای بدم نوشتم اما تازگی ها حس‌های خوبی دارم و دلم‌میخواد جار بزنم بگم من حالم خیلی خوبه،بگم همه حس‌های خوب دنیا توی دل من مثل آب خروشان جریان داره.تازگی‌ها بیشتر میرم بیرون،بیشتر میخندم،بیشتر حواسم به خودم هست،بیشتر دلم میخواد برقصم،بیشتر دلم‌میخواد بچرخم و بچرخم.من تازگی‌ها قلبم تند تر میزنه نه عاشق شده باشم ولی تند میزنه.من تازگی‌ها زندگی برام مثل آسمون آبی یا مثل رنگین کمون؛رنگی رنگی.

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 11
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 2
  • بازدید کننده امروز : 3
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 7
  • بازدید ماه : 21
  • بازدید سال : 26
  • بازدید کلی : 4769
  • کدهای اختصاصی